قوله تعالى: إن أول بیْت وضع للناس... کردگار قدیم، جبار نام‏دار، عظیم، خداوند دانا، کریم عز جلاله و عظم شأنه درین آیت فضیلت کعبه و شرف او نشر کرد، و بزرگوارى آن فرا جهانیان نمود، گفت جل جلاله: نخستین خانه‏اى که نهاده شد مردمان را آنست که به مکه. خانه‏اى که مردمان همه زحام در آن آرند، و جهانیان روى بدان نهند و مومنان گرد آن گردند، مجاورت را، و نماز را و دعا را، و صلوات و زیارت را. خانه‏اى با خیر و با برکت، با شکوه و با کرامت. کس در آن نشد مگر با نثار رحمت، و کس بازنگشت مگر با تحفه مغفرت.


قال النبی (ص): «من حج حجة الاسلام یرجع مغفورا له».


خانه‏اى که نماز بدان تمام، و حج بدان تمام، و قصد بدان نجاة، و دعا آنجا مستجاب، و زندگانى آنجا قربت، و مرگ آنجا شهادت.


قال علیه الصلاة و السلام «من مات بمکة فکأنما مات فى السماء الدنیا، و من مات فى حج او عمرة لم یحاسب. و قیل ادخل الجنة».


خانه‏اى که هر که در آن رفت بایمان و حسبت و تعظیم و طلب قربت و تصدیق وعد و مراعات حرمت، ایمن است از آتش عقوبت.


قال الله عز و جل فى بعض ما انزله من الکتب: «انى انا الله لا اله الا انا وحدى، الکعبة لى، و البیت بیتى، و الحرم حرمى، من دخل بیتى امن عذابى».


خانه‏اى که هرگز هیچ جبار مخلوق را چشم در آن نیاید، مگر که باز شکوهد و رعب زند و فروشکند، و هیچ پرنده‏اى زیر او نتواند که گذرد، و وحش کوه بآن رسد أمن شناسد، آرام گیرد. و اگر همه خلق جهان در آن خانه روند، جاى یابند.


فیه آیات بینات در آن خانه نشانهاى روشن است که آن حق است و حقیقت، یکى از آن نشانها مقام ابراهیم است، از روى ظاهر اثر قدم ابراهیم (ع) است بر سنگ خاره که روزى بوفاء مخلوقى، آن قدم برداشت، لا جرم رب العالمین اثر آن قدم قبله جهانیان ساخت. اشارتى عظیمست کسى را که یک قدم بوفاء حق از بهر حق بردارد و چه عجب اگر باطن وى قبله نظر حق شود! اما از روى باطن، گفته‏اند: مقام ابراهیم ایستادن‏گاه اوست در خلت، و آنکه قدم وى در راه خلت چنان درست آمد که هر چه داشت همه درباخت، هم کل و هم جزء و هم غیر. کل نفس اوست، جزء فرزند او، غیر مال او، نفس بغیر آن داد، و فرزند بقربان داد، و مال بمهمان داد.


امروز که ماه من مرا مهمان است


بخشیدن جان و دل مرا پیمانست‏

دل را خطرى نیست، سخن در جانست


جان افشانم که روز جان افشانست

گفتند: یا ابراهیم! دل از همه برگرفتى، چیست این که همه درباختى؟ گفت: آرى! سلطان خلت سلطانى قاهر است، جاى خالى خواهد با کس بنسازد. إن الْملوک إذا دخلوا قرْیة أفْسدوها.


زحمت غوغا بشهر نیز نبینى


چون علم پادشا بشهر درآید

چون از نهاد و غیر خویش پاک بیرون شد، بر منشور خلت وى این توقیع زدند که: و اتخذ الله إبْراهیم خلیلا. با این همه منقبت و مرتبت نفیر میکرد و میگفت: و اجْنبْنی و بنی أنْ نعْبد الْأصْنام! عزت قرآن در نواختنش بیفزود که و آتیْناه فی الدنْیا حسنة و إنه فی الْآخرة لمن الصالحین. و او مى‏گفت: و لا تخْزنی یوْم یبْعثون.


اعتقادش در حق خویش بقهر بود. با خود جنگى برآورده بود که هیچ صلح نمیکرد!


با خود ز پى تو جنگها دارم من


صد گونه ز عشق رنگها دارم من‏

مقام ابراهیم و منْ دخله کان آمنا شرف آن مقام نه آن سنگ راست که اثر قدم ابراهیم (ع) راست. و لآثار الخلیل عند الجلیل اثر و خطر عظیم.


ان الدیار و ان عفت، فان لها


عهدا باحبابنا اذ عندها نزلوا

آن کوه طور که قرآن مجید جلوه‏گاه آنست، و محل سوگند خداى جهانست، نه از خود یافت آن رتبت که از مجاورت قدم موسى (ع) یافت، که با حق راز گفت، و درد دل خویش آنجا باز گفت: و للأرض من کأس الکرام نصیب همین است حدیث غار تعزز و تقدس. و شکوه آن بر دلها و بر دیدها نه از آنست که غارست، که در جهان غار فراوان است اما نه چنان غار که نزول گاه سید انبیاء است، و مأواى مهتر اولیاء است، یقول الله تبارک و تعالى و تقدس: «ثانی اثْنیْن إذْ هما فی الْغار».


کار صدق و معنى بو بکر دارد در جهان


و رنه در هر خانه بو بکریست، در هر کوه غار.

قوله: و لله على الناس حج الْبیْت من اسْتطاع إلیْه سبیلا بدانکه این سفر حج بر مثال سفر آخرت نهادند. و هر چه در سفر آخرت پیش آید از احوال و اهوال مرگ و رستاخیز نمودگار آن درین سفر پدید کردند، تا دانایان و زیرکان چون این سفر پیش گیرند بهر چه رسند و هر چه کنند منازل و مقامات آن راه آخرت یاد کنند، و عبرت گیرند، و زاد و ساز آن بدست آرند، که صعب‏تر است و عظیم‏تر. اول آنست که چون اهل و عیال و دوستان را وداع کند بداند که این مثال سکرات مرگست، آن ساعت که بنده در نزع باشد و خویش و پیوند و دوستان گرد وى درآیند، و او را وداع کنند.


سار الفواد مع الاحباب اذ ساروا


یوم الوداع فدمع العین مدرار

و آن گه زاد سفر از همه نوعها ساختن گیرد، و احتیاط در آن بجاى آرد، تا هر چه بزودى تباه شود برنگیرد، داند که آن با وى بنماند، و زاد بادیه نشاید. دریابد و بجاى آرد که طاعت با ریا و با تقصیر زاد آخرت را نشاید. و به‏


قال النبی: «لا یقبل الله تعالى عملا فیه مقدار ذرة من الریا».


و آن گه که بر راحله نشیند مرکب خویش در سفر آخرت که آن را نعش گویند یاد آرد.


و بعد رکوبه الافراس تیها


یهادى بین اعناق الرجال‏

و چون عقبه‏ها و خطرهاى بادیه ببیند از منکر و نکیر و حیات و عقارب در گور که شرع از آن نشان داده یاد کند، و بحقیقت داند که از لحد تا حشر بادیه‏اى عظیم در پیش است که بى‏بدرقه طاعت بریدن آن دشخوار است. اگر درین بادیه بدین آسانى بدرقه‏اى بکارست، پس در بادیه قیامت، بى‏بدرقه طاعت چون رستگارست؟!


راستکارى پیشه‏کن کاندر مصاف رستخیز


نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار

و آن گه که لبیک گوید بجواب نداء حق تا از نداء قیامت براندیشد که فردا بگوش وى خواهد رسید و نداند که آن نداء سعادت خواهد بود یا نداء شقاوت.


على بن حسین علیهما السلام در وقت احرام او را دیدند، زرد روى و مضطرب! و هیچ سخن نمى‏گفت. گفتند: چه رسید مهتر دین را که بوقت احرام لبیک نمى‏گوید؟


گفت: ترسم که اگر گویم لبیک جواب دهند: «لا لبیک و لا سعدیک» و آن گه گفت: شنیده‏ام که هر که حج از مال شبهت کند، او را گویند: «لا لبیک، و لا سعدیک، حتى ترد ما فى یدیک».


و چون طواف و سعى کند قصه وى بقومى بیچارگان ماند که بدرگاه ملوک شوند نیازى را و حاجتى را که دارند، و گرد سراى ملک مى‏گردند، و اندر میدان در سراى تردد مى‏کنند، و کسى را مى‏جویند که از بهر ایشان شفاعت کند، و امید میدارند که مگر ناگاه خود چشم ملک بر ایشان افتد و ببخشاید، و کار ایشان سره شود.


اما وقوف عرفه و آن اجتماع اصناف خلق در آن صحراء عرفات، و آن خروش و تضرع و آن زارى و گریه ایشان، و آن دعا و ذکر ایشان بزبانهاى مختلف، بعرصات قیامت ماند که خلائق همه جمع شوند، و هر کس بخود مشغول، در انتظار رد و قبول. و در جمله این مقامات که برشمردیم، هیچ مقام نیست امیدوارتر و رحمت خدا بآن نزدیکتر از آن ساعت که حجاج بعرفات بایستند. در آثار بیارند که: درهاى هفت طارم پیروزه برگشایند آن ساعت، و ایوان فرادیس اعلى را درها باز نهند، و جانهاى پیغامبران و شهیدان اندر علیین در طرب آرند. عزیزست آن ساعت! بزرگوارست آن وقت! که از شعاع انفاس حجاج و عمار روز مدد میخواهد، و از دوست خطاب مى‏آید که: «هل من داع؟ هل من سائل؟»


روى انس بن مالک قال قال رسول الله (ص): «اما عشیة عرفة، فان الله یهبط الى السماء الدنیا ثم یباهى بهم الملائکة، فیقول انظروا الى عبادى شعثا غبرا جاءونی من کل فج عمیق یرجون رحمتى و مغفرتى، فلو کانت کعدد الرمل او کزبد البحر لغفرتها لکم، افیضوا عبادى مغفورا لکم و لمن شفعتم فیه.»